دل دیوونه من

خستم

خیلی خسته بیشتر از همه کس و همه چیز از خودم خستم . از خودم خستم چون حال و حوصله کسی رو ندارم ولی مجبورم بگم بخندم شوخی کنم تا یه وقت کسی از دستم دلگیر نشه این روزا تنها دوستم سیگار شده خیلی قشنگ برام میسوزه برام مهم نیست که ضرر داره یا نه در بارش هم کتاب زیاد خوندم ولی خوب به جای اینکه این رفیق چند ساله رو بذارم کنار بیشتر ازش خوشم اومده... بیخیال .

نمیدونم چی بنویسم فقط اومدم تا یه ذره خالی بشم دلم میخواد برم یه جا انقدر داد بزنم که بیحال بشم بعد بیفتم و دیگه از جام پا نشم دیوار اتاقم دیگه جایی برای مشت زدن من نداره همش مثل کف خیابون جولوی خونمون بالا پایینه .( نه من زورم زیاد نیست دیوار نم کشیده) .

 نمیدونم میشه تو این وبلاگ داد زد یا نه؟ نه هر کاری میکنم در و دیوار وبلاگ نمیلرزه دوباره باید تو دلم داد بزنم ولی آخه این دل دیوونه ی من چه گناهی کرده؟ ولی دیگه جایی ندارم ....

دلم یه جوریه نمیدونم چه حسیه ولی .... نمیدونم فکر کنم گرفته  دلم مهم نیست منم مهم نیستم فقط اون مهمه .  خدایا دل من مهم نیست دل اون اگه گرفته کمکش کن تا بیشتر از این ....

 آخ خدایا نمیگم مشکلاتم رو حل کن فقط یه راهی جلو پام بذار که خیلی گیجم حد اقل بم پشتکار بده تا همین مسیر و برم و کم نیارم

دیگه نمیتونم بنوسیم