یه سلام با کلی حرف

میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست . شروع بدی نداشتم ولی خیلی سخت بود و داره سخت تر هم میشه . مسئله ای نیست من آمادگی هر نوع مشکلی رو دارم ولی نمیخوام بازنده باشم .

به خودم ایمان دارم میدونم که میتونم همه چیز رو خودم درست کنم ولی به زمان نیاز دارم حد اقل یک سال زمان نیاز دارم ولی ایلان من این زمان رو ندارم و در واقع یک سال از برنامه عقب هستم. قرار بود فردا مادرم زنگ بزنه و صحبت کنه ولی وقتی استخاره کردم بد اومد منم به هیچ وجه نمیخوام ریسک کنم چون ارزش نداره.

خلاصه اینکه گفتم هفته دیگه. برام دعا کنید چون با دستای خالی دارم میرم تا یه زندگی رو شدوع کنم من به رحمت پروردگار ایمان دارم و از این بابت خیالم راحته ولی خوب هر پدر و مادری هم خوشبختیه دخترشون رو میخوان به هر حال اونا هم برای خودشون یه سری معیار دارن در این مورد حق کاملا با اوناست ولی امیدوارم تا حدی شرایط منو هم درک کنن .

این چند روزه تمام فکر و ذکرم موتوجه این موضوع بود دارم داغون میشم اون هم از من بدتر مجبورم که جولو ی اون همه چیز رو کاملا مرتب نشون بدم.

هفته پیش دیگه طاقت نیوردم رفتم مشهد دست به دامن امام رضا شدم دو روز موندم اومدم به امید مدد آقا. قبلش هم اینقدر دلک گرفته بود که با اینکه دانشگاه تعطیل بود رفته بودم تاکستان چند روز مونده بودم الانم امیدم به خود خداست .

نمیتونم یه سری مسائل رو باز کنم فقط بگم سنگ جلوی پام زیاده برام دعا کنید .

دلم خیالی گرفته . نمیدونید الان چقدر دوست دارم برم یه جا فقط داد بزنم تا یه ذره خالی بشم خسته شدم از بسکه با سیلی صورتم رو سرخ کردم. خسته شدم از بسکه تو ظاهر فقط خندیدم و تو دلم یه آشوب بود. میدونید؟ خیلی سخته یه چیزی تو گلوت سنگینی کنه و مجبور باشی که بخندی .

تنها جایی که میام یهذره خودمو خالی میکنم این وبلاگ چند روز پیش یکی از رفقام میگفت آدمی به خوشیه تو ندیدم ولی نمیدونست تو دلم چی میگذره من چیزی نگفتم فقط خندیدم . ۱۰ روز دیگه چهلم دوستمه خیلی دلم براش تنگ شده الان یه ماه که از پیش ما رفته ( یه فاتحه برای رفتگان بخونید ) بیخیال غم بسه.

ولی با این حال زندگیمو دوست دارم نمیخوام به عقب برگردم دوست دارم با سرعت زیاد به جلو حرکت کنم با اینکه بی صبرانه منتظر مرگم ولی زندگیم رو دوست دارم .

خوب بسه زیادی حرف زدم. برای همتون آرزوی سال خوبی رو میکنم .