باز خاهد کشت....

باز خواهد گشت او باز می گردد او ای خدای عشاق ای خدای پر مهر تو خودت یارش باش مهربانانه وهم از سر مهر رهنمایش باش تا به سر منزل مقصود رسد.

مهربانا راهها پر بیم است دست هامان تو بگیر تو به مهر باشد این راه به پایان برسد.

او زمن دور شده رفته او تا به فراسوی افق دور و بس دور آن سوی دیوار بزرگ

ای خدای پر مهر تو خودت دستم گیر تو خودت یارم باش آه از آن لحظه پر بیم که باد تند می توفد و تند بیم طوفان دل من می شکند همچنان که امواج زورق هستی را گو به طوفان که بکوب گو به تندر که بروب هرچه خشم آگین تر اما او ایستاده به نبرد زرهی بر تن از عشق زورقی بر زامید

آه ای بخت چرا می گریزی از من؟ مرگ بس نزدیک است اما او دور و دور و بس دور

روزها در گذرند چشم بر راه من و تو دارد تا که مارا بدهد دست به دست.